آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هدیه ناب خدا

شروع هفته بیست و ششم و هفته آخر از ماه ششم

سلام فرشته ی مامان .. آوای خوش زندگی مامان و بابا .. مامانی این هفته که بگذره ماه ششم تموم میشه و وارد ماه هفتم میشیم به سلامتی .. دختر قشنگم مامانی خوبی عزیزکم مامانی فدای قد و بالات.. مامانی دیروز بلاخره رفتیم پیش دکتر مژگان محمدی و جواب آزمایشم رو دید و گفت همه چی خوبه و خدارو شکر دیابت نداشتم و گفت که یک ماه دیگه برم و خداروشکر این ماه دیگه آزمایشی ندارم و پرسیدم که سونو سه بعدی لازم نیست گفت که لازم نیست و ما اصلا نمینویسیم چون ضرر داره و همونی که خودم هم میدونستم که مایع آمنیوتیک رو داغ میکنه و برای بچه ضرر داره .. صدای قلبت رو هم شنیدم عشق مامان .. از کتابفروشی اونجا هم مثل همیشه برات کتاب خریدم  دو تا کتاب شعر ..  این ر...
8 ارديبهشت 1393

شروع هفته بیست و پنجم

سلام دخترک مامان مامانی به سلامتی وارد هفته بیست و پنجم شدیم عسلم و 12 روز دیگه 6 ماهمون تموم میشه و چقدر خوبه حساب کتاب کردن روزها و هفته ها برای رسیدن به فرشته ی رویاهام     این روزا دیگه سر یه ساعت های مشخصی بیدار میشی و تکون تکون میخوری و بعدش هم میخوابی قربونت برم .. مثلا صبح ها ساعت 7 اینا شروع میکنی به ورزش صبحگاهی و نمیذاری مامانی بخوابه و یه کوچولو ظهر و میره تا 7 یا 8 شب و دوباره میخوابی تا شب که من میخوام بخوابم بیدار میشی و دیگه نمیدونم کی خوابت میبره .. عاشق وقتی هستم که سرت رو تکون میدی خیلی حس خوبیه و با دست و پاهات ضربه میزنی به دلم .. مامانی امروز صبح رفتم برای آزمایش قند بارداری و چشمت روز بد نبینه ک...
1 ارديبهشت 1393

اولین سالی که من یک مادر هستم

 سلام دخترک مامان مامانی امشب شب ولادت حضرت زهرا ست و فردا رو روز زن و روز مادر نامیدن و به یمن وجود پاک شما فرشته کوچولو من هم نام مقدس مادر رو گرفتم و این خخخخخخخخخخخخیلی خخخخخخخخخخیلی باارزشه و انشالله خودت هم همچین روزی همچین حسی رو تجربه میکنی و متوجه میشی .. من که زبانم قاصره از بیان حس مادر بودن مخصوصا تو چنین روزی .. سال دیگه که کنارم هستی تو چنین روزی تکمیل میکنی مادر بودنم رو عشقم ، ازت ممنونم فرزندم ، ازت ممنونم خدای مهربونم ، خدایا شکرت ، خدایا به زودی قسمت همه ی اونایی بشه که در انتظار هستن انشالله .. امروز شما 23 هفته و 5 روز داری و یا 5 ماه و 15 روز ، مامانی این روزا بعد از اینکه پنجشنبه خونه ی دلخواهمون رو پیدا کردیم...
30 فروردين 1393

گل برای گل

  سلام جگرگوشه مامان مامانی این پست برای دیشب هست و کلی نوشته بودم و همش پرید و دوباره دارم مینویسم .. این گل ها رو پریشب باباهادی برامون خرید و سورپرایزمون کرد و ما هم کلی خوشحال شدیم و بوس بوسیش کردیم همینطور میوه های نوبر هم خریده بود .. الان هم از ترس اینکه بازم نوشته هام بپره هر یه خط آپ میکنم .. پریروز با مامان فاطمه باز هم رفتیم خرید و برات سماور کوچولو خریدیدم که ذغالی و واقعی هم هست و خیلی بانمکه و دوسش دارم و دو تا قابلمه ی کوچیک و شیرجوش مسی هم خریدیدم .. چند جفت جوراب و ساق شلواری هم گرفتیم که موقع خریدشون شما انقدرررررررر تکون تکون میخوردی که حواسم و پرت میکردی وروجک مامان . پتوی نوجوان و حوله هم خریدیم . دیرو...
27 فروردين 1393

شروع هفته بیست و چهارم

سلام عشقم مامانی وارد هفته بیست و چهارم شدیم و تو این هفته تقریبا نیم کیلو وزن داری و 30 سانتی متر قد قربون اون قد و بالات فرشته ی من .. 160 روزت تموم شد یا 5 ماه و 10 روز . تقریبا 120 روزه دیگه باقی مونده که به سلامتی بگذره به امید خدا .. این روزا خیلی تکون تکون میخوری منظورم اینه که کاملا حس میکنم حرکاتت رو و خیلی خوب وقتی ضربه ی محکمی میزنی از روی شکمم میبینم و امروز میخواستم به بابایی هم نشون بدم که دیگه تکون نخوردی ناقلا .. تکونهات سمت راست و چپم هست و اطراف نافم .. چند روزیه که سرماخوردگی دارم و این آبریزش بینی و عطسه امونم رو بریده و شبا نمیتونم خوب بخوابم و عطسه که دیگه هیچی با هر عطسه دل و رودم میاد تو دهنم همین الان که دارم مین...
25 فروردين 1393

ناب ترین حس دنیا

  خدایا شکرت سلام دختر شیطون مامان . عشقم نفسم زندگی آرامش آرزوی من .. مامانی قربونت بره عزیزکم یه نیم ساعت پیش که داشتم غذا درست میکردم پای اجاق گاز بودم که شروع کردی به تکون خوردن و اما نه مثل همیشه با قبل خیلی فرق داشت و کامل حس میکردم انگار با پاهات داشتی لگد میزدی قربونت برم که کلی ذوق زده شدم و خداروشکر کردم و اومدم به پهلوی چپم دراز کشیدم که بیشتر تکون خوردی و حس کردم و بعد برات لالایی هایی رو که قبلا گفتم رو خوندم و همینجور که میخوندم و نوازشت میکردم به شکمم نگاه کردم که یه دفع یه تکونی خوردی که از روی شکمم دیدم و وااااااااااااااااای دیگه غیر قابل توصیفِ و نمیتونم چیزی بگم از حس اون لحظه و شروع کردم به گریه کردن و خدارو ش...
19 فروردين 1393

شروع هفته بیست وسوم

سلام دختر قشنگم فرشته ی زندگی من مامانی هفته ی بیست و دوم رو به سلامتی پشت سر گذاشتیم و تقریبا 15 هفته ی دیگه یاقی مونده و دیگه افتاده تو سرازیری . امروز زنگ زدم و برای یکشنبه ی هفته ی بعد که میشه 24 فروردین وقت گرفتم از دکتر مژگان محمدی . آخه دکتر محمدی هم بیمارستان بانک هست و هم صارم و ما هم که برای زایمان مجبوریم بریم بیمارستان بانک به خاطر بیمه این دکتر و پیدا کردم که فعلا تو صارم برم پیشش تا برای زایمان هم بریم بیمارستان بانک . همین خانم دکتر موقعی که بابایی تو فرودگاه امام بود کارتش و داده بوده به بابایی و بابایی هم اون موقع ها به من میگفت برو پیشش و تا الان که قسمت شده بریم . الان هم تو این گروه های بارداری که عضو شدم متوجه شدم که ت...
18 فروردين 1393

5 ماه تموم و شروع ماه ششم

سلام قند عسل مامان مامانی کلی نوشته بودم همش پرید و الان اینجوریم .. سیزدهم گذشت و 5 ماه شما هم تموم شد و وارد ماه ششم شدیم و بیصبرانه لحظه شماری میکنم برای دیدنت گل دخترم .. سر سیزدهم هر ماه از خودمون عکس میگیرم و این ماهم اینکارو با یه روز تاخیر انجام دادیم و با عکس ماههای قبل مقایسه میکردم چقدر شکمم بزرگ شده و خودم نمیدونستم و خیلی جالب میشه ماههای دیگه رو هم دید .. یه چیزی که یادم رفته بود بگم این بود که وقتی رفته بودیم خونه ی عموجون عید دیدنی ستایش که میشه دختر عموی شما و 5 سالشه برای شما یه پاکت درست کرده بود و روش هم خودش نوشته بود و توش هم پول گذاشته بود برای عیدی شما . ستایش کلاس قرآن رفته و خیلی خیلی خوب هم میتونه بخونه و ...
16 فروردين 1393

شروع هفته بیست و دوم

سلام دختر قشنگ مامان  انار من مامانی هفته ی بیست و یکم هم به سلامتی گذشت و داریم نزدیک میشیم کم کم به دیدار هم دیگه که لحظه شماری میکنم برای اون لحظه . این روزا حالم خوبه خداروشکر طوری که شک میکنم به اینکه واقعا من باردارم و یه نینی خوشگل موشگل که دخمل هم هست تو دلم دارم ؟ دیشب 3 بار بیدار شدم برای دستشویی رفتن و شیمکم هم زده بیرون و مشخصه . نوک می می هام هم تیـــره شده و ترک خورده و باز شده و بزرگ هم که شده و سنگینی میکنه کاملا . تغییرات این هفته رو که میخوندم نوشته بود کم کم دیگه باید حلقه رو بذاری کنار برای اینکه تنگ میشه به دستتون و واقعا همینطوری هم شده ولی من که میندازم . دم صبح بیشتر تکون میخوری و خیلی حس فوقالعاده ایه و دلم ...
11 فروردين 1393