آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

هدیه ناب خدا

روزای پراسترس ما ..

سلام دختر خوشگلم نازنازی مامان مامانی یه معذرت خواهی خیلی گنده به شما بدهکارم که این روزا من انقدر استرس بهت وارد کردم و ناراحتت کردم . خوب مامانی دست خودم نیست هر چیزی که به شما مربوط بشه من خیلی حساس میشم در اون مورد . خداروشکر که همه چی خوبه .  دیروز هم که وقت دکتر داشتم و فشارم 10 رو 6 بود و وزنم هم 67500 که تا حالا 1 کیلو و نیم اضافه کردم و دکتر آزمایشم رو دید و گفت خیلی خوبه و فقط قندت لب مرزه و باید رژیم باشی و حالا خوبه من زیاد شیرینیجات نمیخورم . سونوی غزبالگری هم مشکلی نداشت و فقط گفت طول سرویکست 32 و کمه باید بالای 35 باشه الان وگرنه احتمال سقط هست و اینو که گفت تمام بدنم شل شد و دیگه هر چی سوال داشتم از ذهنم رفت و گفت هم...
27 بهمن 1392

CMV لعنتی :(((((((((

مامانی یه مسأله خیلی خیلی ناراحت کننده که دارم میمیرم از ترس و نگرانی .. امروز بابایی رفت جواب آزمایشم رو گرفت و نگاه کردم و همه چی خوب بود و فقط CMV IgG بالا بود و اومدم تو گوگل سرچ کردم و وای خدای من خیلی نگران کننده بود یه ویروسی که مشه عفونت رو تو تمامی ارگانها دید و به جنین هم منتقل میشه یه چیز تمیدوار کننده اینه که اگه قبل از بارداری آلوده شده باشم احتمالش خیلی کمه که به جنین انتقال پیدا کنه .CMV باعث سقط جنین میشه .عوارضش کاهش شنوایی حسی عصبی اختلالات خونی  دیگه نمیتونم بنویسم خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خدایا من بچمو ازت سالم خواستم خدایاااااااااااااااااا خدایا من میمیرم اگه بچم ...
23 بهمن 1392

100

سلام گل مامان نفسم 100 روزگیت مبارک جوجه ی مامان .مامانی امروز شما 100 روزه شدی عشقم ایشالله تولد 100 سالگیتو بگیری عزیز دل مادر . 180 روز دیگه میای تو بغلم جیگرم .. دیشب که داشتیم میرفتیم خونه مامان فاطمه همسایه طبقه ی بالاییمون تازه یه دختر به دنیا آورده و صداش میومد که داشت میگفت خدایا آخه من چیکار کنم از دست این خسته شدم و مینالید بیچاره بعد بچه گریه میکرد و مامانه شروع کرد به قربون صدقه رفتنش و جان جان گفتن و من و بابایی هم میخندیدیم و میگفتم وای یعنی منم اینجوری میشم ولی جالب بود ..
23 بهمن 1392

گل برای گل :)

این گل های خوشگل و خوشبو رو بابایی امروز برامون خرید و غافلگیرمون کرد . مامانی عاشق این گلاست ، مخصوصا بوی گل مریم .. دوست داریم بابا هادی اینا هم از طرف من و نینی نازمون .. راستی امروز اسم آرنیکا ( دختر پاک آریایی ) رو برات انتخاب کردیم دختر قشنگم البته اگه تغییر نکنه .. این روزا خیلی منتظرم تا تکون خوردنت رو حس کنم و یه چیزایی هم هست و شک میکنم نمیدونم که شما بودی یا نه . همین الان هم یه چیزی حس کردم و یادم افتاد و اومدم نوشتم اینو ...
22 بهمن 1392

شروع هفته پانزدهم

سلام لیموی مامان نفسم عشقم .. مامانی الهی من فدات بشم که امروز صبح داشتم خوابتو میدیدم و داشتم بهت شیر میدادم و چقدر چقدر حس فوق العاده ای بود . خواب دیدم تو اتاق عمل شما رو به من نشون ندادن و خیلی از این  بابت ناراحت بودم ولی بعدش که دیدمت همه چی فراموشم شد و بهت که شیر میدادم رو آسمونا بودم وای خدای من زودی اون روز برسه و تو بغلم باشی عزیز دلم . دیگه بعدش که خونه بودیم و اومده بودن دیدنت و یه بار که داشتم بهت شیر میدادم آفتاب افتاده بود رو صورتت و دستمو گرفتم تا آفتاب نخوره بهت و تو هم در همون حالت خوابت برد قربونت برم من عزیزم و یه بار هم انقدر شیرم زیاد بود که پاشیده شد :)  خلاصه کلی کیف کردم . بعد رو حساب سونوی قبلی که دکتر ...
21 بهمن 1392

جا مونده از دیروز ..

دیروز این عکسو میخواستم از سن شمار وبلاگت بذارم نتونستم و امروز موفق شدم .. و این عکس از جوراب های خوشگلمون که کار دست مادربزرگ زندایی سولماز هست .. خیلی دوسشون دارم .. خوشگلن .. دستشون درد نکنه .. ایشالله خدا بهش سلامتی بده .. این جوراب شماست .. اینم جوراب من .. ایشالله میای و با هم پامون میکنیم و اون موقع هست که ضعف میکنم برات گلم .. ...
16 بهمن 1392

شروع هفته چهاردهم و سه ماهه دوم

سلام هلوی مامان الهی قربونت برم عزیز دلم هفته سیزدهم و سه ماهه اول به سلامتی تموم شد . خداروشکر ایشالله که از این به بعد هم به خوبی بگذره .. امروز صبح که بیدار شدم از پنجره که بیرون رو نگاه کردم داشت برف میومد و رو زمین هم نشسته بود . خیلی حس خوبیه اینکه صبح که بیرون رو نگاه میکنی یه دفه ببینی برف اومده .. حرفامو تو پستای قبلی گفتم و چیزی یادم اومد میام مینویسم .. خیلی دقت میکنم که متوجه بشم حرکتت رو .. بیصبرانه منتظرم نفسم .. دوست دارم .. ...
15 بهمن 1392

3 ماه تمام شد ..

سلام مامانی .. مامانی امروز سیزدهم هست و سه ماه تموم شد و وارد ماه چهارم شدیم ایشالله به سلامتی بقیش هم بگذره و بیای تو بغلم گل نازم .. امروز صبح رفتم آزمایش دادم و سه تا از این شیشه های آزمایشگاهی ازم خون گرفتن و جوابش رو زده بود 26 بهمن و ازشون پرسیدم که چرا انقدر طولانی و گفتن که چون آزمایشت تخصصی هست و گفت که برای جوابش بهت زنگ میزنیم که آماده شد. آخه من فکر میکردم 2 یا 3 روزه بدن و منم میرم پیش دکترم .غربالگری رو یه هفته ای دادن نمیدونم این چیه که انقدر طول میکشه .برای همین هم برای بیست و هفتم وقت گرفتم ساعت 11 برم . که احتمالا برام غربالگری مرحله دوم رو هم بنویسه که وقت بگیرم چون غربالگری دوم یه آزمایش خون داره بین هفته 15 تا 17 هس...
13 بهمن 1392