شروع هفته پانزدهم
سلام لیموی مامان نفسم عشقم ..
مامانی الهی من فدات بشم که امروز صبح داشتم خوابتو میدیدم و داشتم بهت شیر میدادم و چقدر چقدر حس فوق العاده ای بود . خواب دیدم تو اتاق عمل شما رو به من نشون ندادن و خیلی از این بابت ناراحت بودم ولی بعدش که دیدمت همه چی فراموشم شد و بهت که شیر میدادم رو آسمونا بودم وای خدای من زودی اون روز برسه و تو بغلم باشی عزیز دلم . دیگه بعدش که خونه بودیم و اومده بودن دیدنت و یه بار که داشتم بهت شیر میدادم آفتاب افتاده بود رو صورتت و دستمو گرفتم تا آفتاب نخوره بهت و تو هم در همون حالت خوابت برد قربونت برم من عزیزم و یه بار هم انقدر شیرم زیاد بود که پاشیده شد :) خلاصه کلی کیف کردم . بعد رو حساب سونوی قبلی که دکتر گفت احتمال داره دختر باشه فکر میکردم دختر هستی و هنوز هم اسمت رو انتخاب نکرده بودیم ولی مونده بودیم بین آرمیتا آرنیکا ویکی دیگه هم بود یادم نمیاد . تعبیر خواب که درآوردم نوشته بود اگه ببینه فرزند دختری داره و به او شیر میدهد نعمت وخرمی بر او افزون میشود .. ایشالله که خیر باشه هر چی هست مهم اینه که کلی لذت بردم .
راستی هفته ی قبل خبر رسید که عروس دایی کوچیکم بارداره و یه ماهی شما بزرگتر هستی از نینیه اونها و جالب بود اخه من هم یه ماه از دختر داییم بزرگتر هستم و حالا شما هم مثل ما میشید .
خداروشکر این روزا خیلی خیلی کمتر احساس خستگی میکنم و دیگه افتادم به کار کردن نه خیلی زیاد و سنگین ولی دیگه خیلی خونمون کثیف شده بود و با احتیاط کارامو انجام میدم دیگه روزای خونه تکونی هم که داره میاد و ما هم فرشامونو دادیم قالیشویی و مبل هارو هم عوض کردیم و مدل ال خریدیم که خواستیم بریم خونه ی خودمون پذیراییش کوچیکه خیلی جاگیر نباشه و چند روز دیگه میارن و اگه بابایی کمک کنه پرده هارو در بیاره بندازم ماشین بشوره و دیگه همین کار خاصی ندارم و آخه مهر ماه بود که یه خونه تکونی کردم و بعد از عید ایشالله اردیبهشت خرداد هم اسباب کشی میکنیم به خونمون و شما هم اونجا تشریف میارید عزیزکم ..
مامانی به خیر و سلامتی هفته چهاردهم هم تموم شد خداروشکر . خیلی خوشحالم عزیزم که دارم بهت نزدیک و نزدیکتر میشم . همه کس مامان . انقدر با دختر بودنت کنار اومدم و عاشقت شدم که اگه پسر باشی شاید یه کوچولو ناراحت بشم ولی بازم دوست دارم و عاشقتم عزیزم فقط منظورم اینه که کلی انس گرفتم باهات تو فکر و خیالام .. دیروز که با خاله ساناز ( خاله ساناز همسر دوست بابایی .آخه شما که خاله واقعی نداری گلم ) رفته بودیم بیرون و یه پیراهن خوشگل دیدم و قیمتش هم خیلی خوب بود و سریع خریدمش و اومدم خونه و تنم کردم واااااای که چقدر خوشگل بود تو تنم کلی ضعف کردم که شکمم بزرگ شه چقدر خوشگلتر میشه ..
این نینیه تو این عکس پایین چقدر بینیش بزرگه .. ایشالله که شما به خودم بری و یه بینی کوچمولو داشته باشی .. با بابایی که حرف میزدیم میگفتم که اخلاقش کلا به تو بره و موهاش به تو بره و قد و هیکلش و رنگ پوستش به من بره چشماش و مژه هاش به تو بره بینی و دهنش هم به من بره و و و کلی میخندیدیم .. قربونت برم عسلم شما هر جور که باشی ما عاشقتیم ..