بدون عنوان
حس خووووووووب مامانی دیشب با بابایی تا 3 نصفه شب با هم صحبت میکردیم . در مورد همه چی حرف زدیم و انقدر بهم آرامش میده حرفای بابایی که حد نداره و کلی بهم انرژی داد . در مورد شما هم که صحبت کردیم من کلی هم در همین حین گریه کردم ولی خیلی خوب بود خوشحال بودم به خاطر داشتن همچین همسر ماهی که واقعا برای من یه موهبت الهی هستش . دیگه اصلا قرار نیست من غصه بخورم و ناراحت باشم از اینکه شما تا حالا نیومدی حالا از این به بعد هم هر چی خدا بخواد . حتی تا اونجایی فکر کردیم و در بارش حرف زدیم که آخر آخرش اگه واقعا بچه دار نشیم میریم یه بچه از پرورشگاه میاریم و ..... خیلی چیزای دیگه . ولی خیلی حالم خوبه و از امروز که چشمم رو باز کردم همه چی عوض شده . وای...