آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

هدیه ناب خدا

بدون عنوان

عیدتون مبارک دوستای عزیزم   عید شما هم مبارک مامانی . مامانی دیشب اسم کهرُبا به ذهنم اومد و خیلی خوشم اومد . نظرت چیه تو هم دوسش داری ؟ مامانی این روزا خیلی حس خوبی دارم و خوشحالم . امیدوارم همه چی خوب پیش بره و زودی بیای پیشمون .به امید اومدنت عزیز دلممممممممممم .بوس بوس بوووووووووس ...   [ جمعه 5 آبان 1391 ] [ 13:57 ] ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه شب به یاد موندنی سلام نی نی نازم عشقم عسلم مامانی بدو بیا که جات خیلی خالیه کنارمون ... مامانی دیروز به من و بابایی خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . اول اینکه در کنار بابایی بودن خودش دنیاییه برام . بعد هم دیروز بعدازظهر با بابایی رفتیم بلیط تاتر گرفتیم تاتر طنز ساعت 9 شروع میشد تا شروع بشه هم رفتیم یه گشتی زدیم و هوا هم که عالیییییییییییی بود عالی تو راه که میرفتیم خیلی بارون شدید بود ولی وقتی رسیدیم دیگه نم نم میزد و قطع شد آره گشتی زدیم تو خیابون ولیعصر و بابایی برام یه کیف پول چرم خوشگل برام خرید و شام خوردیم و رفتیم .تاترش روبروی پارک لاله بود . به بابایی گفتم اگه صندلی های آخر بود نگیره بابایی هم نامردی نکرده بود و ردیف 1 رو گرفته بو...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه پست بووووودار .. سلام گلم سلام به روی ماهت عزیز دل مادر سلام گلگلکم  خوبی عزیزم ؟ اون بالا مالاها خوش میگذره ؟ ای بابا اینا که دیگه معلومه . مامانی عزیزم . گل نازم . عشقم امروز رفتم جواب آزمایشم رو هم گرفتم و برای فردا هم از دکتر جدیدی که پیدا کردم وقت گرفتم البته کسی معرفی کرده بهم . توکل بر خدا برم ببینیم چی میشه . جواب آزمایش رو  که خودم نگاه کردم همه چی نرمال بود خداروشکر . انقدر که آزمایش دادم دیگه ماهر شدم . حالا برای فردا هر چی تا حالا آزمایش دادم رو با جواب عکسم و با جواب یه سونویی که انجام داده بودم قبلا رو همرو جمع کردم که ببرم پیش دکتر به امید خدا . بابایی بیچاره هم سرما خورده و الان هم رفته دکتر . بابایی دیروز ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

خدا این استرس لعنتی رو از من دووووووووووووووورررر کن سلام نی نی نازم مامانت الان این شکلیه . آخه همین الان از مطب دکتر اومدم خونه . دکتر مهربونی بود و وقت میذاشت واسه مریضاش . منم همه چی رو واسش توضیح دادم و گفت که دکترت چیزی از قلم ننداخته همه چی رو خوب طی کرده الان هم که دارم مینویسم همسایه بالایی داره سنتور میزنه اونم غمناک بیشتر دلم میخواد گریه کنم آخه خیلی هم خوب میزنه .. [ سه شنبه 9 آبان 1391 ] [ 20:42 ]   میدونی چیه مامانی مامانت یه مشکل دیگه هم که داره و تاحالا نگفته بود اینه که پرولاکتینم بالاست . پرولاکتین غدد شیردهی هست و از س ین ه هام ترشح شیر دارم . این از دوران مجردی بوده و من درمانش نکردم یعنی خوب به مامانم...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

دلتنگی مامانیت .. سلام عشقم سلام فرشته ی من سلام نفسم زندگی من . خوبی مادر ؟ چیکار میکنی عزیزم ؟ اون بالا همه چی روبراهه ؟ دوستات خوبن ؟ قربونت برم عزیز دلم . مامانی کی میای آخه تا برات ضعف کنم و به خاطر داشتنت خدا رو هزار هزار هزار برابر بیشتر شکرگذار باشم ؟؟؟ هان ؟ آخه من که دیگه ازم چیزی نمیمونه تا تو بیای ! من که دیگه پوسیده شدم تا بیای ! آه ه ه ه ه ه . ای خدااا . مامانی خیلی دلم گرفته دوباره اون فاز غم و افسردگی اومده سراغم و همش به بابایی گیر میدم و آخرش هم دعوامون میشه وبازم من میرم از دلش درمیارم و دوباره . دست خودم نیست مامان خیلی داغونم و نمیتونم با بابایی هم راحت حرف بزنم در این مورد و بابایی هم یکم مریضه و حال نداره و به من...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه شب به یاد موندنی دیگه سلامممممممممممممممممم خوشگلم عشقمممممممممممممممممممممم مامانی دیشب بابایی پیشنهاد داد که بریم بیرون قبلش چون کاری داشتیم زنگ زدیم غذا آوردن خونه خوردیم . طبق معمول غذای مورد علاقه ی من کباااااااااااااب همین الانم دهنم آب افتاد انقدر که من شکمو تشریف دارم و کباب دوست میدارم .من اولش دوست نداشتم که بریم بعد که دیدم بابایی دوست داره دیگه چیزی نگفتم رفتیم و من پیشنهاد دادم بریم آبشار تهران خیلی دوست دارم اونجارو اون بالا که میرم خیلی بهم آرامش میده و کلی لذت میبرم . برخلاف همیشه که بابایی دوست داره دسته جمعی بریم گردش اینبار 2تایی رفتیم و من هم بساط چایی هم برداشتم و رفتیم بالا و یه جای دنج روی یه سنگ بزرگ کنار یکی...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

موی سفیـــــــــد سلام گلم سلام عشقم آرزوی من مامانی ببین با نیومدنت داری با من چیکار میکنی ؟ امروز یعنی همین چند دقیقه پیش جلوی آینه که بودم یه دفه وسط موهام یه موی سفید خورد به چشم اولش فکر کردم که اشتباه دیدم و نور خورده به موهای رنگیم و سفید به نظر اومده . بعد که بیشتر دقت کردم و گشتم دیدم که نه درسته یه موی سفیــــــــــــــــــــــد .. وااااااااااااااااااای خدای من . موی سفید ؟ مگه من چند سالمه و اگر به بابام کشیده باشم که اصلا نباید موهام سفید بشه . ولی یهو یاد این افتادم که یه بار که رفته بودم دکتر یه مریضه داشت به دکتر میگفت که چند وقتیه که موهای همسرم خیلی داره زیاد سفید میشه و سنی هم نداره و دکتر گفت که استرس داره و خانومه...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

روزای بلا تکلیفی من سهلام خوبی عزیزم ؟ خوشی ؟ خداروشکر ولی مامانی زیاد خوب نیست . دلیلش هم خیلی چیزاست که نمیگم . از دیروز بگم که خیلی حوصلمون سر رفته بود و دلمون گرفته بود و زنگ زدیم با دوستامون رفتیم بیرون گفتیم بریم تاتر که زنگ زدیم پر شده بود و رفتیم درکه و خوب اونا هم دلشون گرفته بود مثل ما . من که خیلی گشنه بودم زودی شام خوردیم و بعدشم چایی قلیون که خوب من قلیون نکشیدم آخه فشارم پایین بود و سرم هم گیج میرفت همینجوری . آره چند روزه نمیدونم چرا سرم گیج میره . حتی چند روز پیش که تو آشپزخونه بودم اومدم بشینم زمین جلوی کابینت یه دفه از پشت افتادم . دوستم دیشب میگه نکنه حامله ای گفتم نمیدونم والا باید صبر کنم تا بفهمم . هوا یکم س...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

مادرم سلام مادری ، شبت بخیر عزیز دلم ، حتما الان داری خوابهای خوب خوب میبینی گلم ، آروم بخواب نفسم که عاشقتم ... امشب آخرین قرص کلومیفن رو خوردم تا ببینیم خدا چی میخواد برامون ، ایشالله که این ماه بیای و خوشحالترینم کنی . برگه هایی که یه موقعی چیزی نوشته بودم توشون تو کشوی میز بود و یکیشو برداشتم که بذارم لای دعایی که داشتم میخوندم تا صفحش گم نشه که اینو نوشته بودم ... در آسمان آبی دلم جایی برای ابرها نیست مادرم ! دعایم کن که با دعایت ، دلم خانه دردها نیست دلم گرفت وقتی دیدمش ، کاش میتونستم به مامانم بگم برام دعا کنه ، میدونم که همینجوری کلی برام دعا میکنه ولی یه جور دیگه مخصوص ، از اون دعاهایی که مادرا میکنن و ردخور نداره پیش ...
4 خرداد 1392