گل برای گل
سلام جگرگوشه مامان
مامانی این پست برای دیشب هست و کلی نوشته بودم و همش پرید و دوباره دارم مینویسم ..
این گل ها رو پریشب باباهادی برامون خرید و سورپرایزمون کرد و ما هم کلی خوشحال شدیم و بوس بوسیش کردیم همینطور میوه های نوبر هم خریده بود ..
الان هم از ترس اینکه بازم نوشته هام بپره هر یه خط آپ میکنم ..
پریروز با مامان فاطمه باز هم رفتیم خرید و برات سماور کوچولو خریدیدم که ذغالی و واقعی هم هست و خیلی بانمکه و دوسش دارم و دو تا قابلمه ی کوچیک و شیرجوش مسی هم خریدیدم .. چند جفت جوراب و ساق شلواری هم گرفتیم که موقع خریدشون شما انقدرررررررر تکون تکون میخوردی که حواسم و پرت میکردی وروجک مامان . پتوی نوجوان و حوله هم خریدیم . دیروز هم زندایی سولماز تو فروشگاه دانشگاه پتوی خوشگل دیده بود و ما هم رنگشو گفتیم و برامون خرید خیلی خوشگله قرمزه ..
دیروز هم شاسی ای رو که سفارش داده بودم برای پازل شما رو گرفتم و آوردم خونه و با دلهره شروع کردم به چسبوندن پازل رو شاسی ولی خیلی حرفه ای با یه حرکت این کارو انجام دادم و خودم هم این شکلی شده بودم .. آلبوم هم خریدم برات نازگلم ..
دیروز بعدازظهر که شروع کرده بودی به تکون خوردن منم نشسته بودم و زول زده بودم به شکمم که تکونهای شما رو ببینم و ماشالله انگار داشتی ورزش میکردی واسه خودت و منم ذوق مرگ میشدم ولی دیگه چشمام چپ شده بود
امروز که جایی نرفتم افتادم به تمیز کردن خونه که وسطاش استخون لگن و رونم انقدرررررررر درد گرفته بود که بیخیال کارکردن شدم و رفتم دراز کشیدم واستراحت که دیگه گرسنم هم شده بود و نهار خوردم و یواش یواش بهتر شد و بقیه کارهامو هم انجام دادم و با مامان فاطمه که صحبت میکردم و بهش گفتم میگفت که لگنت داره جا باز میکنه به اون خاطر هست و یاد دوران نوجوونی ام افتادم که استخون پام و کشاله ام درد میکرد و به مامان که میگفتم میگفت داری قد میکشی و منم خوشحال میشدم و دردم یادم میرفت .. هِــــــــــی چه زود زمان میگذره ..
قبل اینکه بیام بنویسم چند تا از این شکلات سنگی ها برداشتم و خوردم و الان بیدار شدی و نمیدونی چجوری تکون میخوری که فینگیلی مامان ..