آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

هدیه ناب خدا

گل برای گل :)

این گل های خوشگل و خوشبو رو بابایی امروز برامون خرید و غافلگیرمون کرد . مامانی عاشق این گلاست ، مخصوصا بوی گل مریم .. دوست داریم بابا هادی اینا هم از طرف من و نینی نازمون .. راستی امروز اسم آرنیکا ( دختر پاک آریایی ) رو برات انتخاب کردیم دختر قشنگم البته اگه تغییر نکنه .. این روزا خیلی منتظرم تا تکون خوردنت رو حس کنم و یه چیزایی هم هست و شک میکنم نمیدونم که شما بودی یا نه . همین الان هم یه چیزی حس کردم و یادم افتاد و اومدم نوشتم اینو ...
22 بهمن 1392

شروع هفته پانزدهم

سلام لیموی مامان نفسم عشقم .. مامانی الهی من فدات بشم که امروز صبح داشتم خوابتو میدیدم و داشتم بهت شیر میدادم و چقدر چقدر حس فوق العاده ای بود . خواب دیدم تو اتاق عمل شما رو به من نشون ندادن و خیلی از این  بابت ناراحت بودم ولی بعدش که دیدمت همه چی فراموشم شد و بهت که شیر میدادم رو آسمونا بودم وای خدای من زودی اون روز برسه و تو بغلم باشی عزیز دلم . دیگه بعدش که خونه بودیم و اومده بودن دیدنت و یه بار که داشتم بهت شیر میدادم آفتاب افتاده بود رو صورتت و دستمو گرفتم تا آفتاب نخوره بهت و تو هم در همون حالت خوابت برد قربونت برم من عزیزم و یه بار هم انقدر شیرم زیاد بود که پاشیده شد :)  خلاصه کلی کیف کردم . بعد رو حساب سونوی قبلی که دکتر ...
21 بهمن 1392

جا مونده از دیروز ..

دیروز این عکسو میخواستم از سن شمار وبلاگت بذارم نتونستم و امروز موفق شدم .. و این عکس از جوراب های خوشگلمون که کار دست مادربزرگ زندایی سولماز هست .. خیلی دوسشون دارم .. خوشگلن .. دستشون درد نکنه .. ایشالله خدا بهش سلامتی بده .. این جوراب شماست .. اینم جوراب من .. ایشالله میای و با هم پامون میکنیم و اون موقع هست که ضعف میکنم برات گلم .. ...
16 بهمن 1392

شروع هفته چهاردهم و سه ماهه دوم

سلام هلوی مامان الهی قربونت برم عزیز دلم هفته سیزدهم و سه ماهه اول به سلامتی تموم شد . خداروشکر ایشالله که از این به بعد هم به خوبی بگذره .. امروز صبح که بیدار شدم از پنجره که بیرون رو نگاه کردم داشت برف میومد و رو زمین هم نشسته بود . خیلی حس خوبیه اینکه صبح که بیرون رو نگاه میکنی یه دفه ببینی برف اومده .. حرفامو تو پستای قبلی گفتم و چیزی یادم اومد میام مینویسم .. خیلی دقت میکنم که متوجه بشم حرکتت رو .. بیصبرانه منتظرم نفسم .. دوست دارم .. ...
15 بهمن 1392

3 ماه تمام شد ..

سلام مامانی .. مامانی امروز سیزدهم هست و سه ماه تموم شد و وارد ماه چهارم شدیم ایشالله به سلامتی بقیش هم بگذره و بیای تو بغلم گل نازم .. امروز صبح رفتم آزمایش دادم و سه تا از این شیشه های آزمایشگاهی ازم خون گرفتن و جوابش رو زده بود 26 بهمن و ازشون پرسیدم که چرا انقدر طولانی و گفتن که چون آزمایشت تخصصی هست و گفت که برای جوابش بهت زنگ میزنیم که آماده شد. آخه من فکر میکردم 2 یا 3 روزه بدن و منم میرم پیش دکترم .غربالگری رو یه هفته ای دادن نمیدونم این چیه که انقدر طول میکشه .برای همین هم برای بیست و هفتم وقت گرفتم ساعت 11 برم . که احتمالا برام غربالگری مرحله دوم رو هم بنویسه که وقت بگیرم چون غربالگری دوم یه آزمایش خون داره بین هفته 15 تا 17 هس...
13 بهمن 1392

این روزا ..

سلام مادر خوبی عزیزم ؟ منم خوبم خدارو شکر تو که خوب باشی منم خوبم . قربونت برم عزیزکم . مامانی دیروز یه هدیه ی دیگه گرفتی از خاله ی بابایی .البته پسرونه . اشکال نداره گلم مهم اینه که به یاد ما بودن . همین کافیه . اگه پسمل باشی که خیلی برات خوشگله نازم.. چند روزی هست که مادر بزرگ مامانی اومده خونه مامان فاطمه و چند روزی هم هست که مادربزرگ بابایی اومده خونه عزیزجون هستن و ما هم چهارشنبه دعوتشون کردیم به خونمون برای شام و مامان فاطمه صبح اومد و برای نهار برامون آش دوغ خوشمزززه درست کرد خوردیم و هم برای شام کمکمون کرد . دستش درد نکنه و ایشالله همیشه سالم باشه و سایش رو سرمون . خوشحال بودم که هوا داره گرم میشه که بتونم برم بیرون ولی...
12 بهمن 1392

سونوی NT

 سلام گل مامان شیطووون مامان الهی قربون اون صورت ماهت برم عزیزکم .. مامانی امروز رفتم بیمارستان برای سونو و آزمایش غربالگری سه ماهه اول که رفتم صورت مثل ماهت رو دیدم قندعسلم قبلش شکلات خوردم و رفتم تو انقدر تکون تکون میخوردی که ضعف کردم برات بهترین لحظات عمرم بود و نمیتونستم حتی پلک بزنم مبادا کمتر ببینمت قربونت برم نازم دکتر همه ی قسمتهای بدنت رو بهم نشون داد و منم خدارو شکر کردم عزیزدلم حیف که بابایی نبود تا شما رو ببینه . پاهاتو برده بودی بالا شیطون . صدای قلبتو شنیدم عزیزم تاپ تاپ تاپ تند و تند میزد عسلم ایشالله که سالیان سال به سلامتی بتپه گلم . بعدش به آقای دکتر گفتم جنسیتش مشخص نیست گفت که نه هنوز کوچیکه ولی احتمال میدم دختر با...
8 بهمن 1392

شروع هفته سیزدهم

 سلام آلوی مامان خوبی قند عسلم الهی که خودم فدای تک تک سلولهات مامانی به سلامتی هفته ی دوازده رو هم تموم کردیم و وارد آخرین هفته ی سه ماهه اول شدیم هورااااااااااااااااااا . خدایا شکرت . مامانی یه لالایی حفظ کردم و برات میخونم امیدوارم دوست داشته باشی عزیزکم . مامانی دیروز کل خونمون رو جاروبرقی کشیدم و بعدش هم رفتم خونه مامان فاطمه آخه تولد زندایی سمیرا بود و دیگه بعدازظهر که شد یه کمردردی گرفتم که داشتم از ترس سکته میکردم و دیگه فقط دراز کشیدم و تا بابایی که اومد حالم خوب شد و مراسم شام و تولدون و عکس اندازون و کیک خورون و تازه شلم بازی و تموم شد و خسته اومدیم خونه و خواستم که بخوابم بدتر هم شد و دیگه انقدر آیت الکرسی خوندم و د...
7 بهمن 1392

شروع هفته دوازدهم

سلام لیموترش مامان شما الان 5 سانتی متر هستی و اندازه یه لیموترش و 15 گرم وزن داری . الهی مادر به قربونت. مامانی ببخشید این چند روز گذشته خیلی اذیتت کردم .عزیزجون و آقاجون از مکه اومدن و این چند روز حسابی سرمون گرم بود و قسمت خوبش سوغاتی ها بود که برای شما یه آویز طلا به شکل کعبه یه پتوی خیلی خوشگل یه اسباب بازی شتر که کلی هم سر اون خندیدیم دوتا بادی سفید خوشگل و کلی چیزای دیگه برای من و بابایی.دستشون درد نکنه ایشالله بازم برن و برامون سوغاتی بیارن. مامانی هفته ی گذشته پنجشنبه با تاخیر شیرینی اومدن شما رو دادیم به خانواده ی مامانی و همگی رفتیم رستوران سنتی شاخه طوبی و خوش گذروندیم و یه چیز دیگه هم اینکه شنبه 27 دی ما اولین عروسی رو ب...
1 بهمن 1392