این روزا ..
سلام مادر
خوبی عزیزم ؟
منم خوبم خدارو شکر تو که خوب باشی منم خوبم .
قربونت برم عزیزکم . مامانی دیروز یه هدیه ی دیگه گرفتی از خاله ی بابایی .البته پسرونه . اشکال نداره گلم مهم اینه که به یاد ما بودن . همین کافیه . اگه پسمل باشی که خیلی برات خوشگله نازم..
چند روزی هست که مادر بزرگ مامانی اومده خونه مامان فاطمه و چند روزی هم هست که مادربزرگ بابایی اومده خونه عزیزجون هستن و ما هم چهارشنبه دعوتشون کردیم به خونمون برای شام و مامان فاطمه صبح اومد و برای نهار برامون آش دوغ خوشمزززه درست کرد خوردیم و هم برای شام کمکمون کرد . دستش درد نکنه و ایشالله همیشه سالم باشه و سایش رو سرمون .
خوشحال بودم که هوا داره گرم میشه که بتونم برم بیرون ولی ولی ازدیروز مامانی انقدرررررررررررر هوا سرد شده که نگو . مادر بزرگم میگفت که برادر بزرگه که بخار نداشت ببینیم برادر کوچیکه چیکار میکنه . اخه قدیمیها از اول دی تا ده بهمن رو میگن چله بزرگه یا همون برادر بزرگه و از اون به بعد رو میگه چله کوچیکه و برادر کوچیکه.حالا هم مثل اینکه برادر کوچیکه داره خودشو نشون میده .
این روزا از علایم بارداری همچنان درد سینه رو دارم و احساس خستگی و نداشتن روحیه ثابت طوری که دیروز که با بابایی بیرون بودیم و خوب و خوش یه دفه انقدر دلم گرفت که دلم میخواست گریه کنم و بغضم گرفته بود و به خاطر بابایی نذاشتم به اونجا برسه ولی بابایی که منو تو اون حالت میدید ناراحت بود .
خیلی خوشحالم که فردا سه ماهه اول رو تموم میکنیم و وارد ماه چهارم میشیم و سه ماهه دوم که مهمترین اتفاق تو این سه ماهه دونستن جنسیتت هست و احساس اولین حرکاتت. مامانی به فدات نفسم . امروز 12 بهمن و دو ماه پیش بود که متوجه شدیم که مهمون دلم شدی عسلم .خدایا شکرت . خدایا هیچ زنی رو در حسرت مادر شدن نذار..