آزمایش - تولد مامانی - هفته دهم
سلام گل مامان قربونت برم که الان اندازه ی زیتون هستی ..
از شنبه میگم که رفتم آزمایشم رو دادم و وقت گرفتم برای دکتر که بیست و سوم دی ساعت 4 بعدازظهر دکتر مصدق . اولین باره که میریم پیشش احتمالا کارش خوبه که انقدر هم سرش شلوغه . خوب شد زود زنگ زدم یعنی حالا وقت داشتم . روزای زوج بعدازظهرها هستش و روزای فرد صبح ها .
یکشنبه شب هم عزیزجون و آقاجون ( مامان و بابای بابا هادی ) هم رفتن مکه و راهیشون کردیم ماهم باهاشون ثبت نام کرده بودیم ولی به خاطر وجود شما و همینطور امتحانات باباهادی کنسل کردیم و اونها رفتن و ایشالله وقتی شما اومدی و بزرگ که شدی با هم میریم . ایشالله به سلامتی برگردن و سوغاتی های خوب خوب بیارن برامون
و اما دیروز دوشنبه 16 دی تولد 26سالگی مامانی بود و البته اولین تولدم با حضور مبارک شما . قربونت برم عزیزم . و دیشب هم خونه دایی جواد بودیم و با حضور دایی داود و برو بچشون که کلی آتیش سوزوندن و مامان فاطمه و باباجون جشن گرفتیم و کلییی عکس گرفتیم و خندیدم و بازی کردیم و خوردیم البته من که فقط تونستم شام بخورم و بس این روزا هضم غذام کند شده و نمیتونم غذامو کامل بخورم یهو وسط خوردن غذا سیر سیر میشم و یکم صبر میکنم و دوباره ادامه میدم . خلاصه که خوش گذشت و به امید خدا سال دیگه شما تو بغل مامانی 5 ماهه هستی و کلی به خاطر وجودت خدا رو شکر میکنم نفسم .
و اما هفته دهم هم شروع شد و هر روز و هفته ای که میگذره خیلی خوشحال میشم چون هم شما بزرگتر میشی و هم اینکه از روزای مونده کم میشه . الان شما میتونی صدای منو بشنوی قربونت برممممممممممممم من .. شکمم یه کوچولو که فقط خودم متوجه میشم زده بیرون و هر روز صبح که بیدار میشم میرم جلوی آینه اول یه نگاه به شیمکم میندازم و نازت میکنم و قربون صدقت میرم . روزی که شما دو ماهه شدی از خودمون عکس انداختم از نیم رخ و میخوام هر ماه با همون لباسا و ژست از خودمون عکس بگیرم تا وقتی شما به دنیا اومدی جالب میشه خودم که خیلی دوست دارم .
راستی با یه مشورت اسم کیانا و کیاناز هم خط خورد و کهربا و آرمیتا جاشونو گرفتن ولی هنوزم قطعی نیستن ..
و عکس شما تو این هفته از زندگیت ..