5 سال گذشت ...
3 دی 87 من و بابایی عقد کردیم و از اون روز 5 سال میگذره حالا با وجود تو ما خوشبختر از هر موقع دیگه هستیم . خیلی خوشحالم که دارمت و همینطور خوشحالم که یه زن هستم و میتونم یه همچین حس فوق العاده ای رو تجربه کنم ازت ممنونم عزیزکم که اومدی و قول بده تا همیشه پیشمون بمونی . خدایا شکرت .. ایشالله سال دیگه این موقع تو بغلم نشستی و یه نی نی 5 ماهه شیرین شدی واسه خودت و منم هی میخورمت و میبوسمت ..
امروز به خاطر شما رفتم ماهی تازه خریدم و درست کردم و خوردم که به شما ویتامینای خوب خوبش برسه .. از امروز صبح گلوم درد میکنه و هی آب نمک قرقره میکنم تا بدتر نشه ..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی