آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

هدیه ناب خدا

شروع هفته بیستم و کلی خبر

1392/12/28 19:17
نویسنده : مامان نرگس
377 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم عزیز دلم انبه ی من

مامانی قربونت برم که نمیدونم از کجا شروع کنم اول از جمعه 23 اسفند میگم که شما 4 ماه و 10 روزه شدی و روزی بود که روح دمیده شده به جسمت نفسم . خوش اومدی به دل مامانی عشقم . میخواستم حتما تو این روز آش درست کنم و پخش کنم ولی حیف که نشد آخه همون روز همون دوستای بابایی که گفتم میخوان بیان و کلی هم استرس داشتم اومدن و نشد واقعا ولی حتما جبران میکنم .

بعدش از دوشنبه 26 اسفند بگم که با بابایی رفتیم سونوی غربالگری سه ماهه دوم و شما رو دیدیم و دلم که برات یه ذره شده بود و خیلی دلتنگت بودم که ببینمت فرشته ی من . بابایی هم که محو تماشای شما و عظمت خدای بزرگ و دکتر خواجه پور مهربون هم که با حوصله تمام اعضای بدنت رو نشونمون داد و صدای قلبت رو شنیدیم و ما هم فقط خدارو شکر میکردیم و گفتن که شما دختر هستی و من که میدونستم ولی از مطمین شدنش خوشحالتر شدیم و خداروشکر کردیم که خدای مهربون مارو لایق شما فرشته دونسته و رحمتش رو شامل حالمون کرده. این عکس شما از نیم رخ عزیزکم..

وزنت 280 گرم بود و همه چی نرمال و جفت هم قدامی و طبیعی بود حالت بریچ هم بودی یعنی اینکه سرت بالا و پاهات رو به پایین عزیز دلمممممممممم .. به دکتر گفتم که تا حالا دو سه بار خیلی خوب حرکتت رو حس کردم و دکتر گفت خیلی خوبه معمولا تو هفته 21 خیلی ها متوجه میشن .. تازه منتظر که نشسته بودیم منم انقدر شکلات خورده بودم و شما هی تکون تکون میخوردی و منم ضعف میکردم برات نفسم. سونو سنت رو 19 هفته و 2 3 روز نشون داده بود که 2 3 روزش رو زیادی گفته بود ..

اینجا هم که پشتت رو به ماست و ستون فقراتت به خوبی دیده میشه گلم ..

اینجا هم که فقط از زانو تا کف پات مشخصه ..

کلی عکس هست و CD سونو رو هم دادن بهمون و با خوشحالی اومدیم خونه و به مامان فاطمه زنگ زدم گفتم و بعدش هم زندایی سولماز زنگ زد و تبریک گفت و بعدش به خیلی ها هم اس ام اس دادم و گفتم که شما دختر نازنازی ما هستی و بعدش هم با عمو مسعود و خاله ساناز رفتیم شام بیرون به همین مناسبت مهمونشون کردیم و بعدش هم اومدیم خونه و بازی کردیم ..

دوشنبه هم که 19 هفته ی شما تموم شد و وارد هفته ی بیستم شدیم و تقریبا نصف راه رو رفتیم به سلامتی ..

دیروز هم آقاجون و عزیز جون رفتن کربلا و ماشالله شما خیلی خوش قدم بودی برامون مامانی از اون موقعی که شما اومدی همینجور خبرای خوبه که میاد قربونت برم .راستی مسافرت شمال رو هم کنسل کردیم .. بعد راهی کردنشون با بابایی رفتیم خونه مامان فاطمه و بابایی استراحت کرد و شب رفتیم پشت بوم و آتیش بازی و فشفشه و ... مامان فاطمه هم سبزی پلو ماهی خوشششمزه درست کردبرامون و کلی خوردیم و بعدش با دایی جونا شلم بازی کردیم و من دایی داود هم که با هم یار هستیم بردیییییییییم . دیشب تولد پانیا فسقلی عمه هم بود و کلی عکس انداختیم و کیک خوردیم . پانیا گلی هم که تازه میتونه راه بره هی دوست داره خودش راه بره و کلی هم ذوق میکنه عزیز دل عمه . پرنیا هم که از صدای ترقه مرقه میترسید و کلی گریه کرد و ما هم مجبور شدیم زودی بیایم پایین ..

اینم پتویی که گفته بودم دارم میبافم ..

از اسم جانان هم منصرف شدیم و حالا دیشب بابایی گفت که آوا بذاریم و خیلی هم دوست داره این اسمو و من هم که فعلا چیزی نگفتم و حالا تا ببینم اسم دیگه ای پیدا میکنم یا نه ولی انتخاب اسم دختر خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی سخته ..

امروز هم وقت دکتر داشتم و جواب آزمایش و سونو رو بردم و گفت همه چی خوبه و فشارم 10 رو 7 بود و وزنم هم 68 بود و تا حالا 2 کیلو اضافه کردم و صدای قلب نازنینت رو هم شنیدیم و خدارو شکر کردم . فولیک اسید و کلسیم رو تموم کرده بودم و پریناتال هم چیزی نمونده و برام مولتی ویتامین نوشت و کلسیم جدید و فولیک اسید و امگا 3 و یه آزمایش هم نوشت که گفت 3 هفته ی دیگه انجام بدم و برم پیشش و برگشتنی هم از کتابفروشی اونجا یه قاب خریدم که هم جای عکس داره و هم جای اینکه اثر دست یا پات رو درست کنیم توش با خمیر کلی هم برچسب های رنگی توش بود. دیگه دخترونه تر از این نداشت ..

امروز هم که آخرین روز کاری بود و چقدر شلوغ و همه جا ترافیک ..

این سن شمار وبلاگت سنت رو 3 روز کم نشون میده و منو حرص میدهههههههه ..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مريم مامان اميران
1 فروردین 93 0:20
نرگسي مبارك باشه سال جديد خدا امسال عجب عيدي نازنيني به شما داده انشاالله هميشه شاديات رو بخونم و ذوق كنم برات
مامان نرگس
پاسخ
سال نو شما هم مبارک باشه عزیزم .. واقعا همینطوره ..مرسی مامانی