99 روز-شروع هفته بیست و هفتم
سلام فرشته ی مامان
دختر قشنگم حال من که خوبه خداروشکر در مورد پست قبلی که خیلی حالم بد بود میگم که فرداش دیگه حالم خوب شد و الان هم خیلی خوبم و شما هم مثل اینکه خوبی از حرکاتت میگم که الان که نشستم دارم مینویسم هی ضربه میزنی و منم کیف میکنم عزیزکم ..
مامانی تقریبا 99 روز دیگه مونده تا به لحظه ی دیدارمون که بیصبرانه منتظریم
و وارد ماه هفتم شدیم و سه ماه آخر و فردا هم هفته بیست و شش تموم میشه و وارد هفته بیست و هفتم میشیم .. خداروشکر که تا اینجا به سلامتی گذشته و از این به بعدش هم به خوبی و خوشی بگذره به امید خدا .. خوبیش این بوده که این چند وقته سرم گرم بوده و زود گذشته .. نمیدونم گفتم یا نه که با مامان فاطمه برای اتاقت پرده سفارش دادیم یا نه که برای بیستم آماده میشه البته زودتر آماده میشد به خاطر اسباب کشی گفتیم اون موقع بعد اسباب کشی باشه که سر حوصله بیاریم و نصب کنیم و دیشب که با بابایی رفته بودیم خونه ی جدید و بابایی مهتابی و لامپ اتاقت رو وصل کرد هی میرفتم و میومدم و اتاقت رو با وسایل هاش تصور میکردم و ضعف میکردم برات گلکم ..
این روزا خیلی خواب های وحشتناک میبینم و صبح ها با ناراحتی از خواب بیدار میشم و خیلی خسته به همراه سردرد انقدر که این خوابا وحشتناکن .. آخه انقدررررررر واضح و واقعی هستن که باورم میشه و بعدش که بیدار میشم میگم خداروشکر که خواب بوده و میرم صدقه میذارم کنار .. چند روز پیش تو خواب پام گرفته بود و یه دفعه از خواب پریدم و درررررررررررررررررد میکرد شدید که تا روز بعدش هم پام درد میکرد و خیلی بد بود .. کمر دردم زیاد شده یعنی یه کوچولو که کار میکنم خیلی کمرم درد میگیره .. جای خیلی خوبش اینه که تکونهای شما زیاد شده و خیلی لذت میبرم و از خود بیخود میشم و همه چی از ذهنم میره و اون لحظه دنیام میشه فقط لذت بردن از حس کردن حرکاتت وروجک مامان .. ولی خیلی ناقلا هستی آخه هربار که به بابایی میگم نگاه کن داره تکون میخوره دیگه تکون نمیخوری که نمیخوری ..
این اولین پستی هست که موضوعش سه ماه آخر دوران شیرین بارداری هست
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت ...