شروع هفته بیست ونهم و خونه جدید
سلام به دختر شیطوووووون مامان ..
مامانی بعد از روزای پر از کار بلاخره تونستم بیام و بنویسم .. الان از خونه مامان فاطمه دارم مینویسم و پرنیای عمه هم کنارم نشسته و توت فرنگی هم آورده با هم بخوریم و خواهر شیطونش پانیا خانم هم با مامانش رفته سرکار ..
18 ام پنجشنبه اسباب ها رو بردیم خونه جدید و فرداش مامان فاطمه و باباهادی و خودم جابه جا کردن وسایل ها رو شروع کردیم و تا شب بیشتر کارهای اصلی انجام شد ولی مامان فاطمه و باباهادی خخخخیلی خیلی خسته شدن و دستشون درد نکنه .. یکی دو روز بعدش هم مامان فاطمه اومد و کارای مونده رو تموم کرد و سه شنبه که روز پدر هم بود با باباجون و خاله و شوهرخالم رفتن مشهد و ما هم ریزه کارای مونده رو انجام دادیم ..
جمعه شب هم باباهادی مارو برد رستوران سنتی و غذای خوشمزه خوردیم و حرف زدیم و هوا هم که عاااااااااالی بود و کلی لذت بردیم و دستش درد نکنه و ایشالله همیشه سلامت باشه و سایش رو سرمون ..
مامان فاطمه از مشهد برای شما چادر نماز کوچولو آورده و یه چرخ خیاطی موزیکال خوشگل و یه دماسنج خوشگل و چیزای دیگه .. دستشون درد نکنه ..
دیروز هم زنگ زدم و وقت گرفتم از دکترمون برای 4 خرداد ساعت 4 بعدازظهر ..
دیروز هم هفته 28 تموم شد و وارد هفته 29 شدیم ..
چند روز پیش هم رفتم چند تا عکاسی عکسای بارداریشون رو دیدم و یکیشون رو انتخاب کردم که با باباهادی بریم و عکس بندازیم البته باید فکرکنم روزای آخر بارداری برم چون هنوز که شکمم اونقدر بزرگ نشده ..
وای وای مامانی از اتاقت بگم که پرده اش رو نصب کردیم و فرش اش رو هم انداختیم و کمد و تختت رو هم سفارش دادیم و تا 10 خرداد آماده میشه . وای وای نمیدونی که هی از جلو اتاقت رد میشم و میبینم و ضعععععععععف میکنم و بیتاب تر دیدنت تو اتاقت عسلم .. کمدت بیاد وسایل هات رو میبریم میچینیم .. منم میرم تو اتاق تو نماز میخونم و حس خوبی بهم میده و لذت میبرم ..
راستی بلاخره باباهادی تکون خوردن شما رو تونست ببینه ..
این روزا که بزرگتر شدی تکون هات خیلی واضح تر شده و بیشتر حس میکنمو دلم برات ضعف میره عزیزکم .. دیروز که انگار داشتی موج مکزیکی میرفتی و منم چشام چپ شده بود انقدر به دلم نگاه کرده بودم ..