آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

هدیه ناب خدا

بدون عنوان

پاییــــــــــــــــز زیبای من جگر گوشه ام نفسم زندگیم   امروز اولین روز آبان ماه هستش . من عاششششق پاییزم و مخصوصا آبان ماه . پاییز رو به خاطر رنگ هایی که خداجون برای طبیعتش انتخاب کرده و مخصوصا مخصوصا باروووووووووووووونش که دیوووووووووونشم . وقتی صدای بارون که میاد دیوونه میشم انقدر که دوسش دارم . وقتی که بارون میباره دلم میخواد فقط و فقط از اول تا آخرش بشینم و تماشاش کنم و به صداش گوش کنم و بوش کنم و هی نفس عمیـــــــــق بکشم و لذذذذذذذذذذذت ببرم . موقعی که بارون میباره احساس میکنم به خدا نزدیکترم و خدا داره فقط و فقط به من گوش میکنه و منم همش در حال زمزمه کردن دعاهام هستم . وااااااااااااااایی دلم بارون خواست . [ دوشنبه...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

قربونت برم خداجون که صدامو شنیدی سلام گلم عزیز دل مامان فدات بشم که دارم بهت نزدیک میشم . امروز رفتم آزمایشگاه پذیرش شدم و قرار شد که ساعت 12 ازم خون بگیرن از اونجایی که ساعت 9 بیدار شده بودم باید 3 ساعت میگذشت . بعدش گفتم تا ساعت 12 برم عکسم رو بندازم فکر میکردم مثل همون عکسای رادیولوژیی که از دست و پا میندازن هست دیگه و رفتم خانم دکتر گفتن که باید مثانت پر باشه و یه چیز شیرین بخوری منم گفتم که آخه واسه آزمایشم نباید چیزی بخورم . دکتر هم گفت این عکسو باید 2 روز بعد تموم شدن پری انجام بدی بذاری برای روز سوم رحمت سفت میشه و اذیت میشی . منم رفتم آزمایشم رو انداختم برای فردا و اومدم برای عکس و کلی آب خوردم و قدم زدم و بعدش رفتم سونو شدم...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

عیدتون مبارک دوستای عزیزم   عید شما هم مبارک مامانی . مامانی دیشب اسم کهرُبا به ذهنم اومد و خیلی خوشم اومد . نظرت چیه تو هم دوسش داری ؟ مامانی این روزا خیلی حس خوبی دارم و خوشحالم . امیدوارم همه چی خوب پیش بره و زودی بیای پیشمون .به امید اومدنت عزیز دلممممممممممم .بوس بوس بوووووووووس ...   [ جمعه 5 آبان 1391 ] [ 13:57 ] ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه شب به یاد موندنی سلام نی نی نازم عشقم عسلم مامانی بدو بیا که جات خیلی خالیه کنارمون ... مامانی دیروز به من و بابایی خیلی خیلی خیلی خوش گذشت . اول اینکه در کنار بابایی بودن خودش دنیاییه برام . بعد هم دیروز بعدازظهر با بابایی رفتیم بلیط تاتر گرفتیم تاتر طنز ساعت 9 شروع میشد تا شروع بشه هم رفتیم یه گشتی زدیم و هوا هم که عالیییییییییییی بود عالی تو راه که میرفتیم خیلی بارون شدید بود ولی وقتی رسیدیم دیگه نم نم میزد و قطع شد آره گشتی زدیم تو خیابون ولیعصر و بابایی برام یه کیف پول چرم خوشگل برام خرید و شام خوردیم و رفتیم .تاترش روبروی پارک لاله بود . به بابایی گفتم اگه صندلی های آخر بود نگیره بابایی هم نامردی نکرده بود و ردیف 1 رو گرفته بو...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه پست بووووودار .. سلام گلم سلام به روی ماهت عزیز دل مادر سلام گلگلکم  خوبی عزیزم ؟ اون بالا مالاها خوش میگذره ؟ ای بابا اینا که دیگه معلومه . مامانی عزیزم . گل نازم . عشقم امروز رفتم جواب آزمایشم رو هم گرفتم و برای فردا هم از دکتر جدیدی که پیدا کردم وقت گرفتم البته کسی معرفی کرده بهم . توکل بر خدا برم ببینیم چی میشه . جواب آزمایش رو  که خودم نگاه کردم همه چی نرمال بود خداروشکر . انقدر که آزمایش دادم دیگه ماهر شدم . حالا برای فردا هر چی تا حالا آزمایش دادم رو با جواب عکسم و با جواب یه سونویی که انجام داده بودم قبلا رو همرو جمع کردم که ببرم پیش دکتر به امید خدا . بابایی بیچاره هم سرما خورده و الان هم رفته دکتر . بابایی دیروز ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

خدا این استرس لعنتی رو از من دووووووووووووووورررر کن سلام نی نی نازم مامانت الان این شکلیه . آخه همین الان از مطب دکتر اومدم خونه . دکتر مهربونی بود و وقت میذاشت واسه مریضاش . منم همه چی رو واسش توضیح دادم و گفت که دکترت چیزی از قلم ننداخته همه چی رو خوب طی کرده الان هم که دارم مینویسم همسایه بالایی داره سنتور میزنه اونم غمناک بیشتر دلم میخواد گریه کنم آخه خیلی هم خوب میزنه .. [ سه شنبه 9 آبان 1391 ] [ 20:42 ]   میدونی چیه مامانی مامانت یه مشکل دیگه هم که داره و تاحالا نگفته بود اینه که پرولاکتینم بالاست . پرولاکتین غدد شیردهی هست و از س ین ه هام ترشح شیر دارم . این از دوران مجردی بوده و من درمانش نکردم یعنی خوب به مامانم...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

دلتنگی مامانیت .. سلام عشقم سلام فرشته ی من سلام نفسم زندگی من . خوبی مادر ؟ چیکار میکنی عزیزم ؟ اون بالا همه چی روبراهه ؟ دوستات خوبن ؟ قربونت برم عزیز دلم . مامانی کی میای آخه تا برات ضعف کنم و به خاطر داشتنت خدا رو هزار هزار هزار برابر بیشتر شکرگذار باشم ؟؟؟ هان ؟ آخه من که دیگه ازم چیزی نمیمونه تا تو بیای ! من که دیگه پوسیده شدم تا بیای ! آه ه ه ه ه ه . ای خدااا . مامانی خیلی دلم گرفته دوباره اون فاز غم و افسردگی اومده سراغم و همش به بابایی گیر میدم و آخرش هم دعوامون میشه وبازم من میرم از دلش درمیارم و دوباره . دست خودم نیست مامان خیلی داغونم و نمیتونم با بابایی هم راحت حرف بزنم در این مورد و بابایی هم یکم مریضه و حال نداره و به من...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

یه شب به یاد موندنی دیگه سلامممممممممممممممممم خوشگلم عشقمممممممممممممممممممممم مامانی دیشب بابایی پیشنهاد داد که بریم بیرون قبلش چون کاری داشتیم زنگ زدیم غذا آوردن خونه خوردیم . طبق معمول غذای مورد علاقه ی من کباااااااااااااب همین الانم دهنم آب افتاد انقدر که من شکمو تشریف دارم و کباب دوست میدارم .من اولش دوست نداشتم که بریم بعد که دیدم بابایی دوست داره دیگه چیزی نگفتم رفتیم و من پیشنهاد دادم بریم آبشار تهران خیلی دوست دارم اونجارو اون بالا که میرم خیلی بهم آرامش میده و کلی لذت میبرم . برخلاف همیشه که بابایی دوست داره دسته جمعی بریم گردش اینبار 2تایی رفتیم و من هم بساط چایی هم برداشتم و رفتیم بالا و یه جای دنج روی یه سنگ بزرگ کنار یکی...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

موی سفیـــــــــد سلام گلم سلام عشقم آرزوی من مامانی ببین با نیومدنت داری با من چیکار میکنی ؟ امروز یعنی همین چند دقیقه پیش جلوی آینه که بودم یه دفه وسط موهام یه موی سفید خورد به چشم اولش فکر کردم که اشتباه دیدم و نور خورده به موهای رنگیم و سفید به نظر اومده . بعد که بیشتر دقت کردم و گشتم دیدم که نه درسته یه موی سفیــــــــــــــــــــــد .. وااااااااااااااااااای خدای من . موی سفید ؟ مگه من چند سالمه و اگر به بابام کشیده باشم که اصلا نباید موهام سفید بشه . ولی یهو یاد این افتادم که یه بار که رفته بودم دکتر یه مریضه داشت به دکتر میگفت که چند وقتیه که موهای همسرم خیلی داره زیاد سفید میشه و سنی هم نداره و دکتر گفت که استرس داره و خانومه...
4 خرداد 1392