آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

هدیه ناب خدا

بدون عنوان

دل ناآرومم رو آروم کن خیلی دلم آشوبه و آرامش نداره ، همش دنبال یه چیزیه ، انگار که یه چیزی رو گم کردم ، نمیدونم چیکار کنم که آروم بگیره دلم ، کسی حرفام رو نمیفهمه ، حتی بابایی ، با مشاورم که صحبت میکنم کلی انرژی میگیرم از اینکه میفهمه منو درکم میکنه و حرفهایی که میزنه آرومم میکنه یا راهکارهایی رو که میده ، ولی خیلی دپرسم و قیافم ناله ست ، چقدررررررررررررررررررررررررر انتظار سخته ، خیلییییییییییییییییییییییییییی ، وای نمیشه آخه همینجوری بشینی که فقط زمان بگذره ، خیلییییییییییییییییییییییی سخته خدایا کمکم کن ، امروز خبر باردارشدن یکی از اقوام بابایی رو شنیدیم که کاملاااااااااااااا متوجه شدم که بابایی دلش گرفت و برای خودش ناراحت شد و منم هم...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

فرشته ی من زمینی شو بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــم سلام عزیز دلم ، من اومدم گلم با چند روز تاخیر ، ولی اینبار کلی انرژی دارم به حق این ماه عزیز ، کلی با باباییت صحبت کردیم و انرژی مثبت بهم داده مثل همیشه ولی اینبار یه جور دیگه و بیشترتر ، یه جوری که انگار تمام این مدتی که شما نیومدی و من کلی غصه خوردم و ناراحت بودم حذف شده از ذهنم و انگار که تازه ما از خدا خواستیم که شمارو به ما بده ، توی این ماه عزیــــــــــــــــــــز خیلی دعا میکنم مثل همیشه اول برای همه بعد خودم و خیلی خوشحالم که یک باره دیگه میتونم توی این ماه به این ارزشمندی زنده باشم و مهمون خدای مهربونمون باشم چی بهتر از این ، هیچ موقع میزبان نمیذاره مهمونش ناراحت باشه و...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

شب قدر سلام مادری .. مامانی دیشب شب نوزدهم بود و شب قدر و منم با مامانی رفته بودم قم و جمکران که برای دعا جمکران بودیم که نمیدونی که چه جمعیتی اونجا بودن چقدر شلوغ بود خوب بود ولی من ترجیح میدم اینجور موقع ها خلوت کنم تو خلوت خودم دعا بخونم ، شام رو تو امامزاده جعفر (ع) که نزدیک جمکران هست خوردیم و میگفتن که این امامزاده خیلی حاجت میده منم که اولین بارم بود اونجا مخصوصا برای اومدن شما دعا کردم که انشالله برآورده بشه . [ چهارشنبه 18 مرداد 1391 ] [ 17:52
4 خرداد 1392

بدون عنوان

باهات قهرم مامانی دیگه دوست ندارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم دیگه نمیخوام بیاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی باهات قهرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خودت میدونی چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میگم دوسم نداری بگو آره دوست ندارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم اصلا نمیخوام نی نی داشته باشمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

منو ببخش عزیزم سلام مامانی خیلی خیلی منو ببخش گلم ، خیلی ببخشید عزیز دلم دست خودم نبود و ناراحت بودم و اونارو نوشتم ، میدونم که مامانتو میبخشی چون که تو یه فرشته ای عسلم ، امروز با بابایی داشتیم برات اسم انتخاب میکردیم ، اولش کلی انتخاب کردیم بعدش اومدیم تو سایت ثبت احوال چک کردیم و معنیهاشونو درآوردیم . حالا برات اینجا مینویسم تا یادگاری بمونه . اسمهای دخترونه آیسل : ترکی - ماه شفاف - مترادف معنای إءل سءون به معنی وطن پرست . و فراوانیش هم 559 هست و بابایی پیشنهاد داده .   آیلین : ترکی - هاله ی ماه - فراوانیش 11056 - بابایی پیشنهاد داده .   سروناز : سروی که شاخه های آن به هر طرف مایل با...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

مامانی دستت رو بده به من و بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااا سلام فرشته ی من این روزا مامانیت شب و روزش قاتی شده و شبا بیدارم تا سحر و بعد سحر میخوابم تا ظهر ، بعد یه موقع صبح کاری داشته باشم دیگه عذابه واسم بیدار شدن . مثل چند روز پیش که بابایی کار بانکی داشت و زنگ زد که برم انجام بدم واااااااااااااااای نمیدونی که فحش عالم و آدم رو به خودم میدادم ، نمیشد با چند من عسل هم منو خورد انقدررررررررررر که اخمو و بداخلاق و عصبانی بودم . حالا اینا یه طرف اینکه نمیتونم برم خونه مامانی هم یه طرف که زنگ میزنه میگه نمیای خونه ما و جیگر آدم رو کباب میکنه ، آخه روزه که میگیرم سخته برام که صبح برم و باید تا ظهر هم برگردم که بابایی از ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

فقط سالم بیـــــــــــــــــــــا .. مامانی میدونی چی دلم میخواد ؟ اینکه شما رو تو وجودم حس کنم . تکون خوردنای شما رو تو دلم حس کنم و برات ضعف کنم . لحظه ای که به دنیا مییای و گریه میکنی من هم گریه امونم نده و جونم به جونت نفسم به نفست بسته بشه . بهت شیر بدم و اون لحظه بشه تمام دنیای من و منم زول بزنم به صورت قشنگت و نوازشت کنم و بخندی و منم بخندم و خدا رو بارها و بارها و بارها بازم شکر کنم به خاطر وجود تو . با هر کار جدیدی که میکنی من ضعف کنم و تشویقت کنم . همه ی اولین کارهات رو ثبت کنم برات . برای اولین باری که قدم برمیداری برات بمیرم . وقتی که تو و بابایی رو ببینم دارید با هم بازی میکنید و کیف میکنید من بخوام اون لحظه ها دیر بگذرن و...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

امیدوارم اومده باشی مامانی سلام فرشته من  واااااای مامانی باید تا بیست و هفتم صبر کنم ببینم اومدی یا نه   ، چقدر انتظار کشیدن سخته . چقدر حس خوبیه وقتی یاد این میوفتم که اندکی صبر سحر نزدیک است ، برم برم نمازم رو بخونم فعلا . [ يکشنبه 22 مرداد 1391 ] [ 13:09 ] ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

فرشته ی نجاتم بیــــــــــاااااااااااااااااا فرشته ی من فرشته ی نجاتم بیا، بیا مامانیتو نجات بده گلم ، مامانی بذار از اولش بگم که موقعی که فامیلای بابایی منو ناراحت کرده بودن که چرا شما بچه نمیارید منم ناراحت بودم اومدم به بابایی گفتم و بابایی هم رفت به مامانش گفت و و و و ولش کن نمیخواد بیشتر از این بدونی گلم ، حالا با بابایی بحثمون شده و الان هم مثلا با هم قهریم ، خیلیییییییییییییییییییییی ناراحتم مامانی خیلییییییییییییییییی میدونی چرا چون من خیلی تنها هستم و بیشتر این مشکلات من هم از تنهایی من سرچشمه میگیره و اعصاب بابایی رو خورد میکنم ، بیچاره بابایی . مامانی اگه شما بیای دیگه کسی نیست که به ما گیر بده ، دیگه بابایی با مامان بزرگت بحث...
4 خرداد 1392