آوای نازمآوای نازم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
آنا ی نازمآنا ی نازم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

هدیه ناب خدا

خبرای خوب ..

سلام عشق مامان شاید هم عشقولی های مامان آره عزیزای دلم شاید یه دفعه دوتایی بیایید و ما رو از این همه تنهایی در بیارید حالا براتون میگم ......... قربونت برم چقدر دلم برای نوشتن وبلاگت تنگ شده بود ولی همه اتفاقهای این مدت رو تو سررسیدم مثل همیشه جز به جز نوشتم . تا اونجایی گفتم که میخواستم وقت بگیرم برای دکتر اشتری تو بیمارستان صارم .اولین جلسه رو 22 خرداد رفتم با همه ی مدارک پزشکیم وقتی عکس رنگی رو دید گفت که کار سخت رو که انجام دادی . یه آزمایش کامللل برام نوشت و یه آزمایش هم برای بابایی خلاصه اگه بخوام همرو بگم که خیلی طولانی میشه . جواب آرمایشاتمون خوب بود و این امید رو داد که چون جوون هم هستم به امید خدا نتیجه میگیریم و برای اینکه...
8 مهر 1392

این روزا

سلام گلم عزیز دلم مامانی چند روزیه که میره باشگاه . اونجا با یه خانوم مهربونی آشنا شدم که یه دختر 9 ماهه داره و مثل اینکه اون هم مشکل داشته برای باردار شدنش و درمانش رو تو بیمارستان صارم دنبال میکرده زیر نظر خانم دکتر اشتری و من هم شمارش رو گرفتم تا وقت بگیرم و انشالله برم اونجا و دنبال کنم درمانم رو اگه خدا بخواد شما زودی بیای تو دل مامانی . خبر خاص دیگه ای نیست. همیشه خدارو شکر میکنم برای داشتن همچین همسری و زندگی آرومی که ازش میخواستم و با اومدنت تو زندگیمون دیگه چیزی از خدا نمیخوایم . منتظرت هستیم عزیزم . راستی چند روز پیش خواب میدیدم که یه تخم مرغ رو میشکونم روی نون بربری و تخم مرغ پخش میشه رو کل نون و می پزه. تعبیرش رو که دیدم میتو...
5 خرداد 1392

بدون عنوان

   به نام خداوند بخشنده مهربان سلام مامانی ، این اولین نوشته ی من برای شماست ، اینجارو برای شما درست کردم تا بنویسم برات از روزای قبل و بعد بودن شما در کنار من و بابایی ، انشاالله که خداجون هر موقع  صلاح بدونه شما میای پیش ما ، انشاالله به زودی میای و مارو از تنهایی در میاری و میشی همه کسمون ، به امید اون روز ، مامانی و بابایی عاشقتن ، امیدوارم بتونم خاطرات خوبی رو برات به یادگار بذارم و دوسش داشته باشی ، میدونم که خیلی خوشحال میشی چون خیلی جالبه که آدم بدونه قبل اینکه به وجود بیاد و یا دورانی که تو وجود مامانش بوده چی میگذشته و چه اتفاقاتی میوفتاده ، حتی دوران نوزادی و کودکی هم خیلی هیجان انگیزه که ازش بدونیم چون ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

چند مدل از سرویس خواب نی نی سلااااااام عشقم ،خوبی عزیز دل مادر ، معلومه که خوبی دیگه ، مگه میشه اون بالا خوب نبود . اون بالاها پیش خدا میشه سفارش مامانی رو کنی ؟ و یکم براش دعا کنی ؟ شما نمیخوای بیای مامانی ؟ دلم برات یه ذره شده ها گلم ، مامانی اگه بدونی انتظار کشیدن چقدر سخته که خودت زودی میای پیش ما ، خیــــــــــــــلی جات خالی گل نازم خیلی .. البته من اصلا نمیخوام مجبورت کنم ها ! هر موقع که خداجون بهت اجازه داد بیا ، مامانی به خداجون بگو حداقل یه کاری کنه که من بدونم که شما بالاخره میای ، اون موقع هر وقت صلاح بود بیا ، آخه مردم از نگرانی و استرس عزیز دلم ، همش با خودم فکر میکنم که نکنه یه موقع نخوای که بیای ! اون موقع من چیکار کنم از...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

حس خوب سلاااام مامانی ، شبت بخیر عزیز دلممم ، وقتی اومدم تو سایت احساس کردم که خیلی دلم برات تنگ شده و تا حالا اینجوری نشده بودم ، یه حس خوبی هم دارم همراه دلتنگی البته یه حس نزدیک بودن یه حس اینکه شما منو دوست داری ، دوست دارم مامانی ، دیگه انگار برام عادی شده که باید منتظرت باشم و خیلی خودمو اذیت نمیکنم ، چون اونجوری هم خودم اذیت میشدم هم بابایی هم همین باعث میشد که شما بترسی و نیای پیشمون ، خیلی سخت بود و هست گلم ولی دیگه باید درستش کنم تا که شما زودی بیای ، اصلا اگه دوست هم نداشتی نیا قربونت برم نازم هر جور که دوست داری شما نفسم مامانیت امشب خیلی ناراحته به دلیل موضوعی و همش یادم میاد کلی اعصابم خورد میشه و نتیجش اینه که خوابم نبرده ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

خدا خیلی مهربون و بخشندست سلام گل نازم امروز رفتم آرایشگاه رنگ موهام رو عوض کردم بعدش با خودم گفتم واااااااااااااای اگه شما اومده باشی چی ؟؟؟ اون وقت چی میشهههههههه ؟؟؟ ولی خداجونمون انقدر بزرگ و مهربونه که اگه اومده باشی من مطمینم نمیذاره برای شما اتفاقی بیوفته ، آخه یه جورایی مجبور شدم ، رنگ قبلی موهام رو دوست داشتم ولی خوب هم ریشه اش رشد کرده بود هم رنگش عوض شده بود و هم اینکه عروسی در پیش داریم . ولی یه جورایی میدونم که این ماه نمیای وگرنه این کارو نمیکردم . گل قشنگم مراقب خودت باش و برای ما هم دعا کن . دوست داریم و بی صبرانه منتظرتیم . [ دوشنبه 26 تير 1391 ] [ 14:31 ...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

دل ناآرومم رو آروم کن خیلی دلم آشوبه و آرامش نداره ، همش دنبال یه چیزیه ، انگار که یه چیزی رو گم کردم ، نمیدونم چیکار کنم که آروم بگیره دلم ، کسی حرفام رو نمیفهمه ، حتی بابایی ، با مشاورم که صحبت میکنم کلی انرژی میگیرم از اینکه میفهمه منو درکم میکنه و حرفهایی که میزنه آرومم میکنه یا راهکارهایی رو که میده ، ولی خیلی دپرسم و قیافم ناله ست ، چقدررررررررررررررررررررررررر انتظار سخته ، خیلییییییییییییییییییییییییییی ، وای نمیشه آخه همینجوری بشینی که فقط زمان بگذره ، خیلییییییییییییییییییییییی سخته خدایا کمکم کن ، امروز خبر باردارشدن یکی از اقوام بابایی رو شنیدیم که کاملاااااااااااااا متوجه شدم که بابایی دلش گرفت و برای خودش ناراحت شد و منم هم...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

فرشته ی من زمینی شو بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــم سلام عزیز دلم ، من اومدم گلم با چند روز تاخیر ، ولی اینبار کلی انرژی دارم به حق این ماه عزیز ، کلی با باباییت صحبت کردیم و انرژی مثبت بهم داده مثل همیشه ولی اینبار یه جور دیگه و بیشترتر ، یه جوری که انگار تمام این مدتی که شما نیومدی و من کلی غصه خوردم و ناراحت بودم حذف شده از ذهنم و انگار که تازه ما از خدا خواستیم که شمارو به ما بده ، توی این ماه عزیــــــــــــــــــــز خیلی دعا میکنم مثل همیشه اول برای همه بعد خودم و خیلی خوشحالم که یک باره دیگه میتونم توی این ماه به این ارزشمندی زنده باشم و مهمون خدای مهربونمون باشم چی بهتر از این ، هیچ موقع میزبان نمیذاره مهمونش ناراحت باشه و...
4 خرداد 1392

بدون عنوان

شب قدر سلام مادری .. مامانی دیشب شب نوزدهم بود و شب قدر و منم با مامانی رفته بودم قم و جمکران که برای دعا جمکران بودیم که نمیدونی که چه جمعیتی اونجا بودن چقدر شلوغ بود خوب بود ولی من ترجیح میدم اینجور موقع ها خلوت کنم تو خلوت خودم دعا بخونم ، شام رو تو امامزاده جعفر (ع) که نزدیک جمکران هست خوردیم و میگفتن که این امامزاده خیلی حاجت میده منم که اولین بارم بود اونجا مخصوصا برای اومدن شما دعا کردم که انشالله برآورده بشه . [ چهارشنبه 18 مرداد 1391 ] [ 17:52
4 خرداد 1392